عروسیه دختر عموی بابا
دختر گلم 2 روز بعد از اینکه از اراک برگشتیم تهران رفتیم عروسیه دختر عموی بابا.... یه شب قبل از عروسی حنابندون داشتن...از شام رفتیم...شما هم خیلی ذوق میکردی و دست و پا میزدی...اون شب من و بابا یه کمی رقصیدیم اما چون شما تو اتاق خواب بودی میترسیدیم بیدار شی و بترسی...برای همین اومدیم تا آخر مجلس پیش شما موندیم... فرداش عروسیشون بود...شما همون لباس عروسی رو پوشیدی که برای عروسیه عمه پوشیده بودی....من که خیلی عاشق این لباستم...خیلی باهاش ناز میشی به خدا...درست عین فرشته ها میشی دختر خوشگل و خوش خنده ام.... &nbs...
نویسنده :
مامان نلیا
2:37